آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

مامانی و پسرش

شیطنت آریا

یکشنبه 13/12/91 ساعت 9:30  مامانی برای انجام یک کار کوچیک میره بیرون توی تراس بعد از دو سه دقیقه که بر میگرده با یک در قفل مواجه میشه...!!!!!!!!!!!!!!!! شما از داخل قفل رو زده بودی به در.... بهت گفتم آریا قفل رو باز کن مامان بیاد تو خونه کمی قفل رو جابجا کردی و با یه لحن گرفته گفتی نیتونم آریا مامان قفل رو باز کن  نیتونم .................................. بعد هم رفتی و مشغول بازی با دوچرخه شدی حالا من موندم پشت در واینکه چطوری در رو باز کنم هر چی هم صدات کردنم نیومدی هر چند اومدنت هم فایده نداشت چون نمیتونستی در رو باز کنی مونده بودم که چیکار کنم.... خوشبختانه همسایه طبقه پایین خونه ...
20 اسفند 1391

خونه بی بی....

 سه سنبه هفته قبل رفتیم یزد یکی دو روز قبل از رفتن همش بهت میگفتم میخوایم بریم یزد خونه بی بی ( مادر بزرگ مامانی و بابایی که  بی بی صداشون میکنیم) حوض دارن ماهی دارن تو هم خودتو آماده کرده بودی برای یک آب بازی حسابی................... شب رسیدیم. طبق معمول همیشه ساکت و آروم نشستی  ولی کم کم آشنا شدی وشروع کردی به شیرین زبونی و خنده ٫بدو بدو وخواهش از بابایی که بریم حوض... چون تاریک بود و هوا هم کمی سرد بود بابایی بهت قول داد که فردا وقتی خورشید در اومد بریم بیرون تا با ماهیها بازی کنی فردای اون روز صبح خیلی زود از خواب پا شدی و آماده برای آب بازی اینم از مکالمه پدر و پسر: آریا: بابا اوشید(خورشید) در...
15 اسفند 1391

بازم یه دندون دیگه...

هفته ای که گذشت خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم بیام به وبت سر بزنم... شما هم توی این یک هفته بیکارننشستی و مشغول دندون در آوردن بودی... دوازدهمین دندونت هم به خوبی وخوشی سر زد (چهارمین دندون آسیا فک پایین سمت چپ) مبارکت باشه.. . ...
5 اسفند 1391